سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس حکمت مدارا کردن با مردم است . [امام علی علیه السلام]
انصار حزب الله گیلان
شنبه 3 خرداد 1393

به نقل از درسیاهکل، همانطور که در خبرها آمده است، شنیده شده که قرار است شخص جدیدی جایگزین علی اسماعیل پور مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان گیلان بشود.

به همین منظور به سراغ قشرهای مختلف مردم سیاهکل رفتیم تا ببینیم آنها می خواهند که مدیرکل جدید فرهنگ و ارشاد اسلامی استان گیلان دارای چه ویژگیهایی باشد و از وی چه خواسته هایی دارند.

najafi_janati_ershad

کسانی را که به اندازه سرسوزنی با انقلاب و آرمانهای آن زاویه دارند، به سمت مسئول فرهنگی استان نگمارید

یکی از دانشجویان به نام میثم در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل اظهار کرد: انتظار ما از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و استاندار گیلان این است که خدا را در نظر بگیرید و کسانی را که به اندازه سرسوزنی با انقلاب و آرمانهای آن زاویه دارند، به سمت مسئول فرهنگی استان نگمارید و نگرانی های رهبری را در مورد مسأله فرهنگ در نظر بگیرید که اگر بدانید این برای دنیا و آخرت شما بهتر است.

 

مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان می بایست نماد فرهنگ و ارشاد اسلامی باشد

یکی از روحانیون بزرگوار سیاهکلی در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل ضمن با آرزوی سلامتی و توفیقات روز افزون برای مقام معظم رهبری و همه مسئولین خادم و ولایی این نظام، گفت: شخصیتی که مسئولیت سازمان مهمی به نام فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر عهده اش قرار میدهند، آن هم در حد مدیر کل یک استان می بایست خود نماد فرهنگ و ارشاد اسلامی باشد البته آن هم نه هر فرهنگی، فرهنگ اسلام و فرهنگ نبوی و علوی.
وزارت محترم و استاندار بزرگوار با توجه به فرمایش امام خامنه ای و نامیده شدن امسال به نام فرهنگ میبایست از افرادی در این منصب ها استفاده کنند که دغدغه شان رفع نواقص فرهنگی و ترویج هر چه بیشتر مسایل مربوط به حوزه فرهنگ در استان باشند.
به خصوص که استان گیلان دارای جاذبه گردشگری است، لذا باید طوری کار شود که حتی مسافرین و مهمانانی که به این استان تشریف می آورند از بعد فرهنگی استان درس بگیرند، به نحوی استانی مثل گیلان خود باید صادر کننده فرهنگ باشد نه تأثیر پذیر بعضی ناهنجاریها و این منوط به انتخاب فردی اصلح برای این منصب میباشد.

چرا که مردم بزرگوار ما نیز در تمامی عرصه ها همین را خواستار بوده اند و نمونه آن در راهپیمایی ها و یا در جریان 8 و 9 دی که همه آمدند که بگویند فرهنگ مان، دین مان حتی مدیران مان باید حسینی باشند نه کسانی که از دشمنان دین و مکتب مان حمایت میکنند و در مسیر آنها گام بر میدارند

 

وزیرش تو این مدت، چه گلی به سر فرهنگ کشور زده که مردم باید از مدیرکلش انتظار داشته باشند
یک کارمند دولت درسیاهکل در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل گفت: اول اینکه بنظر حقیر قطب اصلی فرهنگ در گیلان، دانشگاهها است نه اداره کل ارشاد.
ثانیاً سکاندار ارشد فرهنگی استان، نماینده ولی فقیه می باشد نه مدیر کل ارشاد.
ثالثا وزیرش تو این مدت، چه گلی به سر فرهنگ کشور زده که مردم باید از مدیرکلش انتظار داشته باشند.
ولیکن شخصیت و ظرفیت مدیرکل ارشاد نشان دهنده وزن فعالیت های فرهنگی آینده استان خواهد بود.
جامعه فرهنگی گیلان نیازمند خلاقیت، نوآوری، شکوفایی و درخشش و تابانیدن فرهنگ گیلانیان در فرهنگ و تمدن ایرانی است ولی مدیرانی که در استان تا کنون مسئولیت داشته اند فقط دستورات و طرح های ابلاغی را مدیریت و اجرا نموده اند و هیچ ظهور و بروز چشمگیر و ویژه ای در عرصه کشور نداشته اند و این یعنی عقب ماندگی در زمینه های فرهنگی. همان فرهنگی که زیربنای تمام مقولات اجتماعی، اقتصادی، عمرانی و …
و از همه مهمتر آیا از ساختار و ترکیب این سازمان که می توان آنرا یکی از مهمترین متولیان فرهنگ نام برد می توان چنین چیزی را انتظار داشت…
واین قصه دیگریست و در این گفتگو نگنجد.

 

مدیرکل ارشاد می بایست حزب اللهی و الگوی جوانان باشد

ک یکی از فرهنگیان بازنشسته سیاهکلی در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل خاطرنشان کرد: شخص جدید قاعدتاً می بایست انسانی خوب، با ایمان و حزب اللهی باشد و البته شخصی که در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران مسئولیت می گیرد انشاالله که حتماً این شاخصه ها را دارد.

ارشاد به معنای راهنمایی کردن است و مدیرکل جدید فرهنگ و ارشاد اسلامی استان گیلان می بایست برای مردم و جوانان الگو باشد و آنها را راهنمایی بکند.

وی باید کارهایی انجام بدهد که در راه رضای خداوند باشد و همه از او راضی باشند.
از استاندار محترم تقاضا دارم در انتخاب رکن فرهنگی و ارشادی استان عنایت ویژه ای داشته باشند
یکی از جوانان هیئتی سیاهکل که می گفت من خودم را فقط “یه بچه هیئتی” می دانم در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل گفت: من بعنوان یه بچه هیئتی به این معتقدم که کارهای فرهنگی تأثیرات بسیار بسیار زیادی بر فضای جامعه داره، برای همین هست که حضرت آقا اینقدر روی این موضوع تأکید دارند.
متأسفانه ما، آن طور که باید حمایت نمی شویم. حتی گاهی برای 20 هزار تومان پول با مشکل مواجه می شویم و وقتی که به مسئولین فرهنگی نیز می گوییم، ما را با نگاه چپ و لبخند های معنادار پذیرایی میکنند.
از استاندار محترم تقاضا دارم در انتخاب رکن فرهنگی و ارشادی استان عنایت ویژه ای داشته باشند.
نظر بنده حقیر این است که حداقل این فرد مسئول از فتنه برائت کند و مطیع اوامر ولی امر مسلمین جهان امام خامنه ای باشد که اگر این ویژگی را نداشته باشد خیلی خیلی خیلی بد خواهد شد و اصلاً جای صحبتی باقی نمی ماند.
ولی انشاالله فردی که انتخاب میشود، ویژگی بالا را خواهد داشت.
ثانیاً دارای روحیه انقلابی و فرهنگی و تفکر مذهبی باشد.
ثالثاً سعی کند از همه هیئات و مراکز فرهنگی استان که به صورت روزانه و هفتگی در حال انجام فعالیت هستند سرکشی کند و به آنها قوت قلب بدهد.
رابعاً درد و دل گروه های فرهنگی را بشنود و به درخواست های آنها جامه عمل بپوشاند.
از ما بچه هیئتی ها در سخنرانی و بیانیه ها حمایت علنی کند تا مشوقی باشد برای سایر مسئولین.

 

مدیرکل جدید نباید حزبی انتخاب بشود

یکی از شهروندان سیاهلی در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل گفت: امیدوارم که آقای جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و آقای نجفی استاندار گیلان شخصی را انتخاب کنند که به قول آقای روحانی در زمان انتخابات ریاست جمهوری، تدبیر داشته باشد، زیرا اگر تدبیر داشته باشد از راه مستقیم دور نخواهد شد و در سالی که مقام معظم رهبری با نام گذاری سال «اقتصاد و فرهنگ، با عزم ملی و مدیریت جهادی» دغدغه فرهنگی خود را بیان کرده اند، مدیر کل جدید نیز این دغدغه را داشته باشد.

آقایان نباید مدیرکل جدید فرهنگ و ارشاد اسلامی را فقط از براساس جناح وی انتخاب کنند، زیرا برخی از آقایانی که من مشاهده می کنم فقط به وسیله حزب و گروه خود به مسئولیت رسیده اند و اگر مدیرکل ارشاد نیز اینگونه انتخاب بشود، ممکن است که این اداره با مشکل روبرو شده و در نهایت مردم ضرر آن را ببینند.

البته این را نیز می بایست بگویم که مدیرکل فرهنگ می بایست از هر جهت دارای خصوصیت های اخلاقی مناسب نیز باشد.

 

مدیرکل جدید باید کار بلد باشد

یونس یک جوان جویای کار سیاهکلی در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل گفت: مدیرکل جدید باید کار بلد باشد و به جوان های مستعد بها بدهد.

جوان های جویای نام زیادی در استان هستند که به کار های هنری علاقه دارند و استعدادش را نیز دارند و این جوان ها فقط در مرکز استان نیستند.

 

از مدیرکل می خواهم تا بودجه اداره ارشاد سیاهکل را زیاد کنید

ف-م یکی از بازاریان سیاهکلی در گفتگو با خبرنگار درسیاهکل گفت: من به عنوان یک بازاری درسیاهکل سه خواسته از مدیرکل جدید فرهنگ و ارشاد اسلامی استان گیلان دارم.
1-    لطفاً همان طور که برای شهادت ائمه معصومین علیه السلام برنامه ریزی می شود برای موالید و جشن های آن هم برنامه ریزی و بودجه لازم تخصیص داده شود.
2-    بودجه اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی سیاهکل به نظر من و همه کاسبان بسیار پایین است، زیرا قدرت اجرایی لازم و زینه برای فراهم آوردن برنامه های فرهنگی را ندارد.
3-    انتظار می رود با فرا رسیدن فصل تابستان برنامه های فرهنگی، تربیتی و تفریحی بیشتری در این مجموعه برای سنین مشخص برنامه ریزی و اجرا گردد.

ارسال شده توسط روز نامه الکترونیکی درد نیوز – 1377 مدیر مسئول و سردبیر : ااد در ساعت 02:14 ب.ظ | نظرت شما (0)

شنبه 3 خرداد 1393

حجت الاسلام و المسلمین محمد مهدی نژاد امام جمعه پره سر رضوانشهر در گفتگو با خبرنگار با اشاره به تغییر در مدیریت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان گیلان اظهار کرد: وزیر ارشاد و استاندار محترم گیلان کسی را برای تصدی ارشاد گیلان انتخاب کنند که متعهد و متخصص و با روحیه بسیجی باشد.

وی با تأکید بر اینکه مدیر کل ارشاد باید از حاشیه بازی ها فاصله داشته باشد، تصریح کرد: شخصی انتخاب شود که سابقه حمایت و تعصب به نظام را داشته باشد. مثلا حضور فعال خود را در تجمعات، نمازهای جمعه و راهپیمایی های انقلابی نشان داده باشد.

حجت الاسلام مهدی نژاد در ادامه با اشاره به اینکه مدیر آینده ارشاد گیلان نباید دارای سوابق افراطی سیاسی باشد، تاکید کرد: برای انتخابی چنین مدیری در این سطح، باید با آیت الله قربانی نماینده ولی فقیه در گیلان و امام جمعه رشت هماهنگی به عمل آید تا نظر ایشان را جویا شوند.

ارسال شده توسط روز نامه الکترونیکی درد نیوز – 1377 مدیر مسئول و سردبیر : ااد در ساعت 02:12 ب.ظ | نظرت شما (0)

شنبه 3 خرداد 1393

عسگری ابراهیمی، معاون عملیات قرارگاه قدیر شمال کشور در بیان خاطرات خود از جبهه خرمشهر اینگونه نقل می کند:

beitolmoghaddas8

در عملیات بیت المقدس اغلب رزمندگان منطقه3 (گیلان و مازندران) در تیپ37 نور، تیپ بیت المقدس و تیپ کربلا حضور داشتند. بعد از این عملیات، تیپ 25 کربلا میعادگاه رزمندگان شمالی شد. بنده در این عملیات در تیپ بیت المقدس،گردان شهید دستغیب حضور داشتم. موقعیت ما در کارخانه نورد اهواز، تقریباً روبروی پادگان حمید بود. فرماندهی این گردان را سردار شهید حمیدرضا نوبخت به عهده داشت. فرمانده تیپ دکتر علی اصغر بیگی و جانشین اش حاج احمد کوهستانی بود. فرماندهی گروهان ما را آقای محمد بلوکی از بچه های رشت به عهده داشت و  جانشین اش هم سردار میرشکار بود. بنده هم به عنوان فرمانده دسته تو همین گروهان انجام وظیفه می کردم.

فرمانده گروهان ما (آقای بلوکی) از هر دو پا تیر خورده و استخوان پایش خرد شده بود ولی با همان وضع داخل کانال نشسته بود. هوا هم تاریک بود. رفتم کنارش، گفتم: چی شد؟ گفت: هر دو پایم تیر خورده و نمی توانم راه بروم. یک مقدار دلداری اش دادم و راهنمایی اش کردم تا خودش را به خاکریز خودی بکشاند تا امدادگران او را به عقب انتقال دهند.

باید خط اول را تثبیت می کردیم و با آن گروهانی که به پادگان حمید رفته بود ملحق می شدیم، لازمه اش  این بود که سنگرهای عراقی را پاکسازی کنیم. یک مقدار نارنجک خودمان داشتیم و یک مقداری را هم از سنگر عراقی ها گرفتیم. وقتی کنار یک سنگر رفتیم، تا با نارنجک آن را پاکسازی کنیم، یک عراقی داخل سنگر بود، او زودتر از ما نارنجکی انداخت و غافلگیرمان کرد. در همین لحظه شهید شهرام قلی پور (از شهدای بابلسر) هم که رفته بود یکی از سنگرهای عراقی را پاکسازی کند. یک سرباز بعثی از سنگر بیرون آمد و به او تیراندازی کرد. دو تیر به دست اش خورد. من با چفیه ام دستش را بستم و به او گفتم: پشتم می سوزد. نگاه کن ببین چی شده؟ پیراهنم را بالا زدم، او وقتی پشتم را دید، گفت: یک ترکش پشتت را خراش داده، گفتم: عمقی که نیست، پس بی خیال.

در همین حین سردار میرشکار را دیدم که سرش را از سنگر بیرون آورد. به او گفتم: علیجان سرت را بیرون نیاور، تو را می زنند، گفت: نه! مواظب هستم، تو دسته ات را بگیر و جلوتر برو، همین جور که حرکت می کنی به یک درختی می رسی، همان جا مستقر شو. ساعت یک بامداد بود که از او خداحافظی کردم. ما در آن تاریکی درخت را رد کردیم و دو، سه کیلومتر جلوتر هم رفتیم.

ما نیروهای دسته3 از گروهان2، بودیم که به جلو می رفتیم. به جایی رسیدیم که از حد و خط مان خیلی جلوتر بود. به خاکریز عراقی ها که رسیدیم، آن طرف خاکریز که سمت خودیمان بود، سنگر گرفتیم. حالا تانک های دشمن از سمت راست آمده بودند و راه را برایمان سد کرده بودند. روبروی ما پادگان حمید بود. تانک ها جلو آمده بودند. حالا نه راه برگشت به پشت را داشتیم و نه راه رفتن به جلو، از سه طرف، خاکریز را محاصره کرده بودند. درست ساعت دو بامداد بود.

با سردار میرشکار تماس گرفتم؛ بی سیم چی اش گفت: او را پیدا نمی کنم، احتمال دارد زخمی شده باشد.

با سردار شهید نوبخت تماس گرفتم و وضعیت را توضیح دادم گفتم: از سه طرف محاصره شدیم، فقط راه بازگشت به عقب باز است، که آنجا هم میدان مین است. ایشان گفت: من در حال حرکت به سمت پادگان حمید هستم. وضعیت ما هم مشخص نیست، شما هر کاری می توانید انجام دهید.

هوا داشت روشن می شد، نماز هنوز قضا نشده بود. نماز را با حالت نشسته و با تیمم خواندیم. من آن نماز را هیچ وقت فراموش نمی کنم، البته کنار خانه ی خدا هم نماز خواندم اما آن نماز صبح با هیچ نماز دیگری برابری نمی کند. هوا که روشن شد دشمن پاتک را شروع کرد. آنقدر به آنها نزدیک بودیم که از آن سمت خاکریز، صدای عراقی ها را می شنیدیم. از سمت راست، تانکها آمدند و با خاکریز جفت کردند. روبروی پادگان حمید هم تانکها نزدیک شده بودند. به بچه ها گفتم: یک راه بیشتر نداریم. حتماً باید آن تیربار عراقی را بزنیم تا راه را باز کنیم، وگرنه یا همگی اسیر می شویم یا شهید. بچه ها مصمم شدند که تیربار را بزنند. اگر یک تیر شلیک می کردیم عراقی ها متوجه موقعیت ما می شدند. با این وضع تیراندازی نمی توانستیم بکنیم. هوا کاملاً روشن شده بود، ما اطراف خودمان را می دیدیم، با شهید نوبخت تماس گرفتم و گفتم: دشمن به پادگان حمید نزدیک شده ما داریم به سختی بر می گردیم. خیلی التماس کردم، به قول شهید نوبخت خیلی زار زدم، که ما را نجات بدهید. شاید تا یکی دو ساعت دیگر نتوانیم مقاومت کنیم. ایشان هم قطع امید کرد و به من گفت: شما هرکاری می توانید، انجام دهید، ما هم داریم به عقب بر می گردیم. تانک های دشمن بین ما و شما قرار دارند. از دست ما کاری بر نمی آید.

گفتم: ما از اینجا نمی توانیم تیراندازی کنیم، اما شما می توانید. بعد از کمی مکث که احتمال دارد چیزی به ذهنش خطور کرده باشد، گفت: یک گروهان به سمت شما می فرستم. وقتی گروهان کمکی نزدیک ما شد، تیربار عراقی را مورد هدف قرار دادند. ما هم روحیه گرفتیم و به سمت تیربار شلیک کردیم. تیربار عراقی خاموش شد، ما سریع خودمان را به گروهان کمکی رساندیم و از محاصره خارج شدیم.

حدود دویست تا از تانکهای عراقی از جاده اهواز،خرمشهر به صورت دشت بانی آرایش گرفته بودند. یک مقدار که به عقب آمدیم، فشار تانکها خیلی زیاد شد. من تا آن لحظه آر پی جی دستم نگرفته بودم. البته دیده بودم که چه طوری شلیک می کنند. وقتی دیدم تانکها دارند می آیند، می دانستم کلاش دیگر کارایی ندارد، انداختمش و آر پی جی ای که آنجا افتاده بود را برداشتم. ذکر خدا و اهل بیت می گفتم تا تانکهایی که به سمت ما می آیند را بتوانم بزنم.

چند جنازه عراقی آنجا افتاده بود یکی را دیدم که زخمی و بدحال کنار خاکریز با حالت نیمه سجده افتاده است. دهان و گلویش پر از خون بود و خس خس می کرد، یک تیر به فکش خورده بود و یک تیر هم به گردنش. یکی از نیروها پیش من آمد و گفت: این  کیه؟ گفتم: عراقیه، ولش کن، داره می میره. بسیجی اسلحه اش را گرفت، رفت بالای سرش، می خواست خلاصش کند تا زجر نکشد. من اسلحه اش را زدم کنار و گفتم: ولش کن، بذار خودش بمیره. تانکها را ببین که دارند پیشروی می کنند. ولی بالای سرش ایستاد و کنار نرفت. یهو دیدم آن مجروح سرش را بالا آورد و نگاهی به من کرد، اینبار با دقت به بدن و صورتش نگاه کردم، دیدم دارد با دستش اشاره به جیب سمت چپ پیراهن اش می کند. خوب نگاه کردم دیدم لباس فرم سپاه به تن دارد. از بس این لباس خاک گرفته بود، معلوم نبود لباس عراقی است یا سپاهی. باز هم شک داشتم، وقتی دیدم سمت چپ پیراهنش آرم سپاه دارد شکم برطرف شد. از بس صورتش ورم کرده بود اصلاً قابل شناسایی نبود. یک لحظه احساس کردم کمی شباهت به میرشکار دارد. گفتم: علیجان تو هستی؟ سرش را به علامت مثبت پایین آورد. آر پی جی را زمین گذاشتم و کمی با او صحبت کردم ولی او نمی توانست جوابم را بدهد. دسته4 گروهان ما امدادگر بودند. صدایشان زدم تا میرشکار را به عقب ببرند ولی او با دست اشاره کرد که نمی خواهد، خودم بر می گردم. شما به جلو بروید و با عراقی ها درگیر شوید. خودش با آن حال وخیم به سمت عقب رفت. ما هم با عراقی ها درگیر شدیم.

اولین آر پی جی ای که شلیک کردم به تانک نخورد. بچه ها هم شروع کردن به شلیک. وقتی آر پی جی می زدیم، تانکها متوقف می شدند و نزدیک خاکریز نمی آمدند. حدوداً پنجاه متر عقب نشینی هم کردند ولی دست از شلیک بر نمی داشتند. با شهید نوبخت دوباره تماس گرفتم. به من گفت: هرجوری هست از کنار همین خاکریز به سر کانال بیایید، من منتظر شما هستم. عراقی ها به فاصله ده متر، ده متر برای خودشان سنگر بلوکی درست کرده بودند. دیدم یک نفر از آن طرف خاکریز ما را با تیر می زند. به اسداله قاسم زاده گفتم: برو نگاهی به پشت خاکریز بنداز. اسداله به همراه پسرخاله اش شهید عابدین پور(از شهدای بابلسر) سی یا چهل متر ازمن دور نشده بودند که مرا صدا زدند: عسکری اینجا یک سنگر است که صدای تیر از آنجا می آید. گفتم: با احتیاط بروید، ببینید چه خبر است. به محض اینکه آنها وارد سنگر شدند، فرد عراقی متوجه آنها شد و یک تیر شلیک کرد که به قلب شهید عابدین پور خورد و ایشان شهید شد، همان تیر از قلبش رد شد و به بازوی اسد اله خورد. اسداله با صدای بلند گفت: عسکری بیا من تیر خوردم. من به طرفش دویدم. گفت: یکی تو سنگر کمین کرده. با احتیاط داخل سنگر را نگاه کردم. با هماهنگی بچه ها، او را زدیم.

یک مقدار که عقب نشینی کردیم. سردار شهید حمیدرضا نوبخت را کنار یک پدافند چهارلول عراقی دیدم، به محضی که به او نزدیک شدم، از او پرسیدم: علیجان میرشکار به اینجا آمد؟ در جواب گفت: آره، ولی وقتی که به اینجا رسید شهید شد، خیلی افسوس خوردم، چون تا قبل از اینکه به شهادت برسد اصرار کردم برانکارد بیاوریم تا او را به عقب انتقال بدهیم ولی راضی نشد. با حرف های شهید نوبخت، باورم شد سردار میرشکار شهید شده و خیلی ناراحت بودم ولی مدتی بعد فهمیدم ایشان زنده هستند و خداوند متعال خواست او همچنان تا به امروز زنده باشد و به اسلام و انقلاب همچون یک خادم و نوکر در مکتب علوی خمینی(ره) سربازی کند. کسی هم که خبر شهادت میرشکار را به من داد خودش آسمانی شد و به خیل عظیم کاروان شهدا پیوست.

آن روز آنقدر فشار دشمن زیاد شده بود  که ما ساعت دو بعد از ظهر عقب نشینی کردیم و روی خاکریز خودمان قرار گرفتیم. ولی در مراحل بعد با رشادت فرزاندان شیعی مکتب حسین(ع) که به ندای مولای زمانشان لبیک گفته بودند، شهر خرمشهر آزاد شد و این پیروزی تا به امروز بر تارک میهن اسلامی مان می درخشد.

ارسال شده توسط روز نامه الکترونیکی درد نیوز – 1377 مدیر مسئول و سردبیر : ااد در ساعت 02:11 ب.ظ | نظرت شما (0)

شنبه 3 خرداد 1393

در ساعت 2 بعد از ظهر روز 3 خرداد 1361 پس از 34 روز نبرد بی‌امان، خرمشهر به طور کامل از اشغال نظامیان عراق خارج شد و عملیات بیت‌المقدس که در دهم اردیبهشت این سال آغاز شده بود، به پیروزی رسید.

در حالی که اشغال خرمشهر توسط عراق به عنوان آخرین و مهم‌ترین برگ برنده این کشور برای وادار ساختن ایران به شرکت در هر گونه مذاکرات صلح تلقی می‌شد، آزادسازی این شهر می‌توانست سمبل تحمیل اراده سیاسی جمهوری اسلامی ایران بر نیروهای متجاوز و اثبات برتری نظامی‌اش باشد.

بر همین اساس، با توجه به اینکه منطقه عمومی غرب کارون آخرین منطقه مهمی بود که همچنان در اشغال عراق قرار داشت، از یک سو فرماندهان نظامی ایران برای انجام عملیات در این منطقه اشتراک نظر داشتند، و از سوی دیگر عراق نیز که طراحی عملیات آزادسازی خرمشهر را پس از عملیات فتح‌المبین قطعی و مسجل می‌پنداشت، با در نظر گرفتن اهمیت این شهر و جایگاه آن در دفاع از بصره، به ضرورت حفظ این منطقه معتقد بود. از این رو، بلافاصله پس از اتمام عملیات فتح‌المبین، در حالی که قوای ارتش عراق در منطقه عمومی خرمشهر تقویت می‌شد، به تمام یگان‌های تحت امر قرارگاه مرکزی کربلا دستور داده شد تا ضمن بازسازی و تجدید قوا، به شناسایی و طراحی عملیات بپردازند.

در چنین شرایطی بود که عملیات بیت‌المقدس با هدف آزادسازی جاده اهواز - خرمشهر و خارج شدن جاده اهواز و آبادان از برد توپخانه دشمن در 30 دقیقه بامداد روز 10 اردیبهشت 1361 با قرائت رمز عملیات «بسم‌الله الرحمن الرحیم. بسم‌الله القاسم ‌الجبارین، یا علی ابن ابی‌طالب» از سوی فرماندهی مشترک آغاز شد.

شهید آیت‌الله صدوقی و آیت‌الله مشکینی نیز که در کنار فرماندهان سپاه و ارتش در قرارگاه کربلا حضور داشتند، هر یک به طور جداگانه، پیام‌هایی را به وسیله بی‌سیم خطاب به رزمندگان اسلام قرائت کردند.

عملیات بیت‌المقدس را به چهار دوره زمانی به شرح زیر می‌توان تقسیم کرد:

مرحله اول: در محور قرارگاه قدس (شمال کرخه کور) به دلیل هوشیاری دشمن و وجود استحکامات متعدد، پیشروی نیرو‌ها به سختی امکان‌پذیر بود و در این میان تنها تیپ‌های 43 بیت‌المقدس و 41 ثارالله موفق شدند از مواضع دشمن عبور کرده و منطقه‌ای در جنوب رودخانه کرخه کور را به عنوان «سرپل» تصرف کنند. عدم پوشش جناحین این یگان‌ها باعث شده بود که فشار شدید دشمن بر آن‌ها وارد شود.

در محور قرارگاه فتح، یگان‌های خودی ضمن عبور از رودخانه به سرعت خود را به جاده اهواز – خرمشهر رسانده و به ایجاد استحکامات و جلوگیری از نقل و انتقالات و تحرکات دشمن در جاده مذکور پرداختند. در محور قرارگاه نصر، به دلیل تاخیر در حرکت و وجود باتلاق در کنار جاده اهواز – خرمشهر و همچنین تمرکز دشمن در شمال خرمشهر، نیروهای این قرارگاه نتوانستند به اهداف مورد نظر دست یافته و با قرارگاه فتح الحاق کنند.

الحاق کامل قرارگاه نصر با قرارگاه فتح و همچنین تصرف اهداف مرحله اول قرارگاه قدس در دستور کار عملیات شب دوم قرار گرفت که با انجام آن تا حدودی اهداف مورد نظر محقق شد، لیکن برخی رخنه‌ها همچنان باقی بود تا اینکه سرانجام پس از پنج روز، جاده اهواز – خرمشهر از کیلومتر 68 تا کیلومتر 103 تثبیت و کلیه رخنه‌ها ترمیم شد.

مرحله دوم: در این مرحله آزادسازی خرمشهر از دستور کار عملیات خارج و تصمیم گرفته شد که قرارگاه‌های فتح و نصر از جاده اهواز - خرمشهر به سمت مرز پیشروی کنند و قرارگاه قدس نیز ماموریت یافت تا به صورت محدود برای تصرف «سرپل» در جنوب کرخه کور اقدام نماید و سپس آن را گسترش دهد.

عملیات در این مرحله در ساعت 22:30 روز 1361/2/16 آغاز شد. نیروهای قرارگاه فتح در‌‌‌ همان ساعات اولیه به جاده مرزی رسیدند. یگان‌های قرارگاه نصر نیز با اندکی تاخیر و تحمل فشارهای دشمن، به مرز رسیده و با قرارگاه فتح الحاق کردند. دشمن با مشاهده جهت پیشروی نیروهای ایران به طرف مرز، لشکر‌های پنج و شش خود را به عقب کشاند. به نظر می‌رسید این عقب‌نشینی با دو هدف انجام شده باشد: یکی جلوگیری از محاصره و انهدام این لشکر‌ها، و دیگری تقویت هر چه بیشتر خطوط پدافندی بصره و خرمشهر.

در پی این عقب‌نشینی که از ساعات اولیه روز 1361/2/18 آغاز شده بود، نیروهای قرارگاه قدس ضمن تعقیب نیروهای دشمن، تعدادی از آن‌ها را که از قافله عقب مانده بودند، به اسارت خود درآوردند و در نتیجه جاده اهواز – خرمشهر (تا انتهای جنوب منطقه‌ای که توسط قرارگاه نصر به عنوان «سرپل» تصرف شده بود) و نیز مناطقی همچون جفیر، پادگان حمید و هویزه آزاد شدند.

مرحله سوم: در این مرحله، قرارگاه نصر ماموریت یافت تا حرکت خود را به سمت خرمشهر آغاز نماید. نیروهای عمل‌کننده که متشکل از چهار تیپ مستقل سپاه پاسداران و دو تیپ ارتش بودند، در آخرین ساعات روز 1361/2/19 عملیات خود را آغاز کردند؛ اما به دلیل هوشیاری دشمن و تمرکز نیرو در خطوط پدافندی‌اش، نیروهای خودی در انجام ماموریت خود توفیق نیافتند. تکرار این عملیات در روز بعد نیز به شکست انجامید. به همین خاطر تصمیم گرفته شد تا برای انجام عملیات نهایی فرصت بیشتری به یگان‌ها داده شود. همچنین مقرر شد دو تیپ المهدی (عج) و امام سجاد (ع) از قرارگاه فجر نیز در حرکت بعدی استفاده شود.

مرحله چهارم: سرانجام در ساعت 22:30 اول خرداد 1361 تلاش برای آزادسازی خرمشهر با رمز «بسم الله القاسم الجبارین یا محمد بن عبدالله (ع)» آغاز شد، در برابر تک سریع و غافلگیرانه، نیروهای عراقی دچار وحشت و سرگردانی شدید شدند و نتوانستند واکنش مهمی از خود نشان دهند و ارتباط یگان‌های دشمن با یکدیگر قطع شد. فرار افسران و درجه‌داران و سربازان عراقی از منطقه خرمشهر گویای از هم پاشیدگی سازمان یگان‌های دشمن بود.

در روز دوم خرداد نتیجه پیکار بسیار درخشان بود و قرارگاه کربلا به هدف خود که احاطه کامل خرمشهر بود، رسید. تعداد اسرای عراقی در این روز از 2830 نفر تجاوز کرد و یگان‌هایی از دشمن که در منطقه بین نهر عرایض و شلمچه مستقر بودند، به میزان زیاد منهدم شدند. با وجود حضور گسترده هواپیماهای عراقی در آسمان منطقه، عقابان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش در پشتیبانی از یگان‌های رزمنده، در صحنه عملیات بیت‌المقدس حضوری فعال داشتند و با بمباران پل شناور عراقی‌ها بر روی شط العرب و مناطق تجمع آنان در آن سوی رودخانه، نقش ارزنده‌ای در آزادسازی خرمشهر ایفا کردند.

در اواخر روز دوم خرداد، قرارگاه کربلا پس از بررسی آخرین وضعیت، تصمیم گرفت تا نیرو‌ها با ورود به شهر، آن را از وجود نیروهای عراقی پاک گردانند. و در سه بامداد روز سوم خرداد واحدهایی از رزمندگان ایران به آن سوی رودخانه وارد شدند. از طرف دیگر جمعی از نیروهای عراقی با استفاده از تاریکی شب و قایق اقدام به فرار کردند که تعدادی از این قایق‌ها توسط تکاوران نیروی دریایی هدف قرار گرفت و سرنشینان آن‌ها غرق شدند.

نیروهای عراقی از ساعت سه و پنجاه دقیقه بامداد تا نیم بعدازظهر روز سوم خرداد از سمت شلمچه سه بار اقدام به پاتک کردند و تلاش نمودند تا از طریق جاده شلمچه – خرمشهر حلقه محاصره خرمشهر را بشکنند، اما هر بار با پایداری و مقاومت دلاورانه رزمندگان ایرانی مواجه شدند و با دادن خساراتی عقب‌نشینی کردند.

در ساعت 11 صبح روز سوم خرداد در حالی که درگیری شدیدی بین قوای ایرانی و نیروهای عراقی در شمال نهر «خین» جریان داشت و دشمن در فکر شکستن حلقه محاصره خرمشهر بود، رزمندگان ایرانی از جناح غرب و خیابان کشتارگاه وارد شهر شدند. ناحیه گمرک خرمشهر در کنار اروند اندکی مقاومت کرد که آن هم به سرعت در هم شکسته شد. در ساعت 12 قوای ایران از سمت شمال و شرق وارد شهر شدند و نیروهای متجاوز بعثی که 24 ساعت در محاصره کامل قرار داشتند، راهی جز اسارت یا فرار و یا کشته شدن نداشتند. بدین جهت واحدهای عراقی گروه گروه به اسارت نیروهای ایرانی در آمدند.

در ساعت دو بعدازظهر، خرمشهر به طور کامل آزاد شد و پرچم جمهوری اسلامی ایران بر فراز «مسجد جامع» و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد. بدین ترتیب این شهر مقاوم که پس از 35 روز پایداری و مقاومت در چهار آبان 1359 به اشغال دشمن درآمده بود، پس از 578 روز (19 ماه) اسارت، آزاد شد.

ارسال شده توسط روز
ارسال شده توسط روز نامه


متساهل...

مظفر: تسامح و تساهل
در آنجا مجبور شدم واکن

بنایتان بر همکاری بود؟

مظفر: از نظر عقلی هم

 



سایر متهمان:


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط دکتر محمد علیی اسلامی 93/3/3:: 2:30 عصر     |     () نظر